نوشته شده توسط : علی حیدری

مروری بر سیره امام رضا ( علیه السّلام )
تـاريـخ ولادت آن جـناب اختلاف است و اشهر آن است كه در يازدهم ذى القعده سـنـه صـد و چـهـل و هـشت در مدينه منوره متولد شده و بعضى يازدهم ذى الحجة سنه صد و پـنـجـاه و سـه گـفـتـه انـد كـه بـعد از وفات حضرت صادق عليه السلام بوده كه پنج سـال ، و مـوافـق روايـت اول كـه اشـهر است ولادت آن حضرت بعد از وفات حضرت صادق عـليـه السـلام بوده به ايام قليلى و حضرت صادق عليه السلام آروز داشت كه آن جناب را درك كـنـد چـه آنـكـنـه از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه مى فرمود شـنـيـدم از پـدرم جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى فـرمود كه عالم آل محمّد عليهم السلام در صلب تو است و كاشكى من او را درك مى كردم پس به درستى او همنام اميرالمؤ منين على عليه السلام است.
اسـم شريف آن حضرت على و كنيت آن حـضـرت ابـوالحـسـن و مـشـهـورتـريـن القـاب آن حـضـرت ، رضـا اسـت ، و صـابـر و فاضل و رضى و وفى و قرة اعين المؤ منين و غيظ الملحدين نيز مى گفتند.
ابـن بـابـويـه به سند حسن از بزنطى روايت كرده است كه به خدمت امام محمّد تقى عليه السـلام عـرض كردم كه گروهى از مخالفان شما گمان مى كنند كه والد بزرگوار شما را مـاءمـون مـلقـب بـه رضا گردانيد در وقتى كه آن حضرت را براى ولايت عهد خود اختيار كـرد؟ حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا سوگند كه دروغ مى گويند بلكه حق تعالى او را به رضـا مـسـمـى گـردانـيـد بـراى آنـكـه پـسـنـديـده خـدا بـود در آسـمـان و رسـول خـدا و ائمـه هـدى عـليـهـم السـلام در زمـيـن از او خـشـنـود بـودند و او را براى امامت پـسـنـديـدنـد، گـفـتـم : آيـا هـمـه پـدران گـذشـتـه تـو پـسـنـديـده خـدا و رسـول و ائمـه عـلهـيـم السـلام نبودند؟ گفت : بلى ، گفتم : پس به چه سبب او را در ميان ايشان به اين لقب گرامى مخصوص ‍ گردانيدند؟ گفت : براى آنكه مخالفان و دشمنان او را پسنديدند و از او راضى بودند چنانچه موافقان و دوستان از او خشنود بودند، و اتفاق دوسـت و دشـمـن بـر خـشنودى از او مخصوص آن حضرت بود پس به اين سبب او را به اين اسم مخصوص گردانيدند.

اخلاق و منش آن حضرت
اول ـ در كـثـرت عـلم آن حـضـرت است : شيخ طبرسى روايت كرده از ابوالصّلت هروى كه گـفـت نـديـدم عـالمـتـرى از على بن الموسى الرضا عليه السلام و نديد او را عالمى مگر آنكه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم ، و به تحقيق كه جمع كرد ماءمون در مجلسهاى مـتـعـدده جـماعتى از علماء اديان و فقها و متكلمين را تا با آن حضرت مناظره و تكلم كنند و آن حضرت بر تمام ايشان غلبه كرد و همگى اقرار كردند بر فضيلت او و قصور خودشان و شـنـيـدم از آن حضرت كه مى فرمود من مى نشستم در روضه منوره و علما در مدينه بسيار بـودنـد و هـرگـاه از مـسـاءله اى عـاجـز مـى شـدنـد جـمـيـعـا بـه مـن رجـوع مـى دادنـد و مسائل مشكله خود را براى من مى فرستادند و من جواب مى گفتم.
دوم ـ شـيـخ صـدوق روايـت كـرده از ابـراهيم بن العباس كه گفت هرگز نديدم كه حضرت ابـوالحـسـن الرضـا عليه السلام كسى را به كلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كـسـى را قـطـع كـند، يعنى در ميان سخن او سخنى گويد تا فارغ شود از كلام خود، و رد نـكـرد حـاجـت احدى را كه مقدور او بود برآورد و هيچگاهى در حضور كسى كه با او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس ، مقابل جليس خود تكيه نمى فرمود، و هيچ وقتى نديدم او را كه به يكى از موالى و غلامان خود بد گويد و فحش دهد و هيچگاهى نديدم كه آب دهان خود را دور افكند و هيچگاهى نديد كه در خنده خود قهقه كند بلكه خنده او تبسم بود و چون خـلوت مـى فـرمـود و خـوان طعام نزد او مى نهادند مماليك خود را تمام سر سفره مى طلبيد حتى دربان و ميراخور او، و با آنها طعام ميل مى فرمود و عادت آن جناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شبها را از اول شب تا به صبح بيدار بود و روزه بسيار مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فـوت نـشـد و مـى فـرمـود: روزه ايـن سـه روز مـقـابـل روزه دهـر اسـت ، و آن حـضـرت بـسيار احسان مى كرد و صدقه مى داد در پنهانى و بـيـشـتـر صـدقـات او در شـبـهـاى تـار بـود، پـس اگـر كـسـى گـمـان كـنـد كـه مـثـل آن حـضـرت را در فـضـل ديـده اسـت پـس تـصـديـق نـكنيد او را، و از محمّد بن ابى عباد مـنـقول است كه حضرت امام رضا عليه السلام در تابستانها بر روى حصير مى نشستند و در زمـسـتـان بـر روى پـلاس و جـامـه هـاى غـليـظ و درشـت مى پوشيدند و چون براى مردم بيرون مى آمدند زينت مى فرمودند.
سوم ـ شيخ اجل احمد بن محمّد برقى از پدرش از معمر بن خلاد روايت كرده است كه هرگاه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام طـعـام ميل مى كرد كاسه بزرگى نزديك سفره خود مى گـذاشت و از هر طعامى كه در سفره بود از بهترين مواضع او مقدارى بر مى داشت و در آن كـاسـه مـى گـذاشـت پس امر مى كرد كه بر مساكين پخش كنند آن وقت تلاوت مى كرد آيه ) فـَلاَ اقـْتـَحـَمَ الْعـَقـَبـَة ( حـاصـل ايـن آيـه شـريـفـه و آيـات بـعـد از آن آنـكـه اصـحـاب مـيـمـنـه و اهـل بـهـشـت در عـقـبـه ، يـعـنـى امـر سـخـت و مـخـالفـت نـفـس داخـل مـى شـونـد و آن عـقـبـه آزاد كـردن بنده اى است از رقيت يا طعام خورانيدن است در روز گـرسـنـگـى بـه يـتيمى كه داراى قرابت و خويشى باشد يا مسكينى كه از بيچارگى و فـقـر و خـاك نـشـين باشد، پس حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمود كه خداوند عز و جـل دانـا بـود كـه هـر انسانى قدرت آزاد كردن بنده ندارد پس قرار داد براى ايشان راهى بـه بـهـشت ، يعنى مقابل آزاد كردن بنده اطعام را قرار داد كه هر شخصى بتواند به سبب آن راه بهشت گيرد و به بهشت رود.
پـنجم ـ و نيز به سند سابق از ابوذكوان از ابراهيم بن عباس روايت كرده كه گفت نديدم هـرگـز حـضـرت امام رضا عليه السلام را كه از او چيزى بپرسند و نداند، و نديدم از او داناتر به احوالى كه در زمان پيش تا زمان او گذشته است و ماءمون او را امتحان مى نمود به هر سؤ الى و او جواب مى گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها كه مى آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم مى كرد و مى گفت : اگر خواهم در كمتر از سه روز خـتم مى كنم اما هرگز به آيه اى نمى گذرم مگر آنكه فكر مى كنم در آن و تفكر مى كـنـم كـه در چـه چـيـز فـرود آمـده بـود و در كـدام وقـت نازل شده از اين روى به هر سه روز ختم مى كنم .
شـشـم ـ و نيز در كتاب مذكور از ابراهيم حسنى روايت كرده كه ماءمون براى حضرت رضا عليه السلام جاريه اى فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند كنيزك اثر پيرى و موى سـفـيـد در آن حضرت عليه السلام بديد گرفته شد و برميد چون حضرت آن بديد او را به ماءمون باز گردانيد.
هـفـتـم ـ شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت : من در مجلس ‍ حضرت امام رضـا عـليه السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بـسـيـارى و سـؤ ال مـى كـردنـد از حـلال و حـرام كـه نـاگـاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت : ) اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ ( !
مـن مـردى مـى بـاشـم از دوسـتـان تـو و دوسـتـان پـدران و اجـداد تـو عليهم السلام از حج بـرگـشـتـه ام و گـم كـرده ام نـفـقـه ام را و نـيـسـت بـا مـن چـيـزى كـه بـه سـبـب آن يـك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خـداونـد بـر مـن نـعـمـت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم ) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطاء مى فرمايى به من چون كه من فـقـيـر و مـستحق صدقه نيستم ، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سـليـمـان جـعـفـرى و خـيـثـمـه و مـن ، پـس فـرمـود: آيـا رخـصـت مـى دهـيـد مـرا در دخـول ، يـعـنـى رفـتـن بـه حـرم ؟ پـس سـليـمـان گفت : خداوند كار تو را پيش آورد. پس ‍ بـرخـاسـت و داخـل حـجـره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مـبـارك را از بـالاى در و فـرمـود: كـجا است خراسانى ؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى ، پس بيرون آمد، سليمان گفت : فداى تو شوم ! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مـبـارك را از او پـوشـانـدى ؟ فـرمـود: از تـرس آنـكـه بـبـيـنـم ذلت سـؤ ال را در روى او بـه جـهـت بـرآوردن حـاجـتـش ! آيـا نـشـنـيـدى حـديـث رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را كـه پـنـهـان كـنـنـده نـيـكـى مـعـادل اسـت بـا هـفـتـاد حـج يـعـنـى عـمـلش ، و افـشـاء كـنـنـده بـدى مـخـذول اسـت و پـوشـانـنـده آن آمـرزيـده شـده اسـت.

در ذکر وفات آن حضرت
كـيـفـيـت شـهـادت آن جـگـر گـوشـه رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم به روايت ابوالصلت چنان است كه گفت : روزى در خدمت حضرت امام رضا عليه السلام ايستاده بودم فـرمـود كـه داخل قبه هارون الرشيد شو از چهار جانب قبر او از هر جانب يك كف خاك بياور، چـون آوردم آن خـاك را كـه از پـس و پـشـت او بـرداشته بودم بوييد و انداخت و فرمود كه مـاءمـون خواهد خواست كه قبر پدر خود را قبله قبر من نمايد و مرا در اين مكان مدفون سازد سـنـگ سـخـت بزرگى ظاهر شود كه هر چه كلنگ است در خراسان جمع شود براى كندن آن ممكن نشود كند آن ، آنگاه خاك بالاى سر و پايى پا را استشمام نمود چنين فرمود، چون خاك طـرف قبله را بوييد فرمود: كه زود باشد كه قبر مرا در اين موضع حفر نمايند. پس امر كـن ايـشان را كه هفت درجه به زمين فرو برند و لحد آن را دو ذراع و شبرى سازند كه حق تـعـالى چندان كه خواهد آن را گشاده سازد و باغى از باغستانهاى بهشت گرداند آنگاه از جانب سر رطوبتى ظاهر شود پس به آن دعايى كه ترا تعليم مى نمايم تكلم كن تا به قدرت خدا آب جارى گردد و لحد از آب پر شود و ماهى ريزه چند در آن آب ظاهر شود چون ماهيان پديد آيند اين نان را كه به تو مى سپارم در آن آب ريزه كن كه آن ماهيان بخورند آنـگـاه مـاهـى بـزرگـى ظـاهـر شـود و آن مـاهـيـان ريـزه را برچيند و غايب شود پس ‍ در آن حـال دست بر آب گذار و دعايى كه ترا تعليم مى نمايم بخوان تا آن آب به زمين فرو رود و قـبـر خـشـك شـود و ايـن اعـمـال را نكنى مگر در حضور ماءمون و فرمود كه فردا به مـجـلس ايـن فـاجـر داخـل خواهم شد اگر از خانه سر نپوشيده بيرون آيم با من تكلم نما و اگـر چـيـزى بـر سـر پـوشيده باشم با من سخن مگو. ابوالصلت گفت : چون روز ديگر حضرت امام رضا عليه السلام نماز بامداد ادا نمود جامه هاى خويش را پوشيد و در محراب نـشـسـت و مـنـتـظر مى بود تا غلامان ماءمون به طلب وى آمدند، آنگاه كفش خود را پوشيد و رداى مـبـارك خود را بر دوش افكند و به مجلس ماءمون درآمد و من در خدمت آن حضرت بودم . در آن وقت طبقى چند از الوان ميوه ها زند وى نهاده بودند و او خوشه انگورى را كه زهر را به رشته در بعضى از دانه هاى آن دوانيده بودند در دست داشت و بعضى از آن دانه ها كه بـه زهـر نيالوده بودند از براى رفع تهمت زهر مار مى كرد. چون نظرش بر آن حضرت افـتـاد مشتاقانه از جاى خود برخاست و دست در گردن مباركش انداخت و ميان دو ديده آن قرة العين مصطفى را بوسيد و آنچه از لوازم اكرام و احترام ظاهرى بود دقيقه اى فرو نگذاشت . آن جـنـاب را بـر بـسـاط خـود نـشـانـيـده و آن خـوشـه انگور را به وى داد و گفت : يابن رسول اللّه ! از اين نكوتر انگور نديده ام ، حضرت فرمود كه شايد انگور بهشت از اين نكوتر باشد، ماءمون گفت : از اين انگور تناول نما، حضرت فرمود كه مرا از خوردن اين انـگـور مـعـاف دار. مـاءمـون مـبـالغـه بـسـيـار كـرد و گـفـت البـتـه مـى بـايـد تـنـاول نـمـود مگر مرا متهم مى دارى با اين همه اخلاص كه از من مشاهده مى نمايى ، اين چه گـمانها است كه به من مى برى ، و آن خوشه انگور را گرفته دانه چند از آن خورد باز به دست آن جناب داد و تكليف خوردن نمود. آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلود تـنـاول كـرد حـالش دگـرگـون گـرديـد و بـاقـى خـوشـه را بـر زمـيـن افـكند و متغيرالا حـوال از آن مـجـلس برخاست ، ماءمون گفت : يابن عم ! به كجا مى روى ؟ فرمود: به آنجا كـه مـرا فرستادى ! و آن حضرت حزين و غمگين و نالان سر مبارك پوشيده از خانه ماءمون بيرون آمد.
ابـوالصـلت گـفـت : به مقتضاى فرموده آن حضرت با وى سخن نگفتم تا به سراى خود داخـل گـرديـد فـرمـود كـه در سـراى را بـبـنـد. و رنـجور و نالان بر فراش خويش تكيه فـرمـود، چـون آن امـام مـعـصـوم بـر بـستر قرار گرفت در سراى را بسته و در ميان خانه مـحـزون و غـمـگـين ايستاده بودم ناگاه جوان خوشبوى مشگين مويى را در ميان سرا ديدم كه سـيماى ولايت و امامت از جبين فائزالا نوارش ظاهر بود و شبيه ترين مردمان بود به جناب امـام رضـا عـليـه السـلام . پـس بـه سـوى وى شـتـافـتـم سـؤ ال كردم كه از كدا راه داخل شدى كه من درها را محكم بسته بودم ؟ فرمود: آن قادرى كه مرا از مـديـنـه بـه يـك لحـظـه بـه طـوس آورد از درهـاى بـسـتـه مـرا داخـل سـاخـت . پـرسيدم تو كيستى ؟ فرمود: منم حجت خدا بر تو اى ابوالصلت ، منم محمّد بن على ! آمده ام كه پدر غريب مظلوم و والد معصوم و مسموم خود را ببينم و وداع كنم ، آنگاه در حـجـره اى كه حضرت امام رضا عليه السلام در آنجا بود رفت . چون چشم آن امام مسموم بـر فـرزند معصوم خود افتاد از جاى جست و يعقوب وار يوسف گم گشته خود را در آغوش كشيد و دست در گردن وى درآورد و او را بر سينه خود فشرد و ميان دو چشم او را بوسيد و آن فـرزنـد مـعـصـوم را در فـراش خـود داخـل كرد و بوسه بر روى وى مى داد و با وى از اسـرار مـلك و مـلكـوت و خـزائن عـلوم حى لايموت رازى چند مى گفت كه من نفهميدم و ابواب عـلوم اوليـن و آخـريـن و ودايـع حـضـرت سـيد المرسلين را به وى تسليم كرد، آنگاه بر لبهاى مبارك حضرت امام رضا عليه السلام كفى ديدم از برف سفيدتر حضرت امام محمّد تقى عليه السلام آن را ليسيد و دست در ميان سينه پدر بزرگوار خود برد و چيزى مانند عـصـفـور بـيـرون آورد و فـرو بـرد و آن طـايـر قـدسـى بـه بـال ارتـحال گرد تعلقات جسمانى از دامان مطهر خود افشانده به جانب رياض رضوان قدس پرواز كرد.



:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()